نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشگاه اصفهان
2 دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان
3 دانشگاه تهران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Patriotism and nationalism make up the two sides of the spectrum of national attachment; but with different meanings, tendencies, and outcomes. This article, based on the current theories about national attachment, tries to study this subject from a different point of view. The main goal of this article is to explain national attachment in the context of the positive feeling of people toward their national identity and conceptualizing it in its two forms of nationalism and patriotism. The nationalistic form of national attachment shows the positive feeling of people along with judgments and non-critical and emotional points of view toward the country. On the other hand, there is the patriotic form of national attachment with the positive feeling of people without early judgments towards other groups and nationalities whiche brings with it the adoption of critical points of view and wise orientations in assessing the country.
We have used the documental and analytical method and have explained the subject of discussion using valid books and documents. In addition, in order to document the subjects discussed, based on the theory that national attachment can be expressed in two forms, we have studied the theories relevant in this area in three theoretical approaches of nationalism, patriotism, and viewpoints that include both forms.
کلیدواژهها [English]
واکاوی مفهومی دلبستگی ملی
سید علی هاشمیانفر[1]
رضا اسماعیلی [2]
سید ضیاء هاشمی[3]
مینا جلالی[4]
تاریخ دریافت :26/10/91 تاریخ پذیرش : 21/11/91
چکیده
میهن دوستی و ناسیونالیسم در دو سر طیف دلبستگی ملی با تعاریف، جهتگیریها و پیامدهای متفاوت قرار میگیرند. در این مقاله سعی شده است با توجه به نظریههایی که در زمینۀ دلبستگی ملی مطرح است، این مفهوم از منظر دیگری مورد بررسی قرار گیرد. هدف اصلی این مقاله توضیح دلبستگی ملی به معنای پیامد ارزیابی مثبت افراد از هویت ملیشان و مفهومسازی آن در دو شکل ناسیونالیستی و میهن دوستانه است. شکل ناسیونالیستی دلبستگی ملی احساس مثبت افراد به همراه پیشداوری، اتخاذ دیدگاههای غیر انتقادی و احساسی نسبت به کشور را نشان می دهد و در مقابل، شکل میهن دوستانۀ دلبستگی ملی احساس مثبت افراد بدون قضاوتهای پیشداورانه نسبت به سایر گروه ها و ملت هاست که اتخاذ دیدگاههای انتقادی و جهتگیریهای عاقلانه نسبت به ارزیابی کشور را در پی دارد.
در این پژوهش از روش اسنادی و تحلیلی استفاده کردهایم و با استفاده از کتب و اسناد معتبر در این زمینه به تبیین موضوع مورد بررسی پرداختهایم.همچنین جهت مستند سازی مطالب مطرح شده مبنی بر این که دلبستگی ملی در دو شکل میتواند تجلی کند، نظریههای مربوط به این حیطه را در قالب سه رویکرد نظری ناسیونالیستی، میهن دوستانه و دیدگاههایی که هر دو شکل را در خود میگنجانند و مورد بررسی قرار دادهایم.
کلید واژه ها: دلبستگی ملی، ناسیونالیسم، میهن دوستی، هویت ملی.
مقدمه
مرتون بر اساس اصل شمول عام معتقد است که همۀ ساختارها، رسوم، افکار، باورداشتها و نظایر آن کارکرد مثبت ندارند. برای نمونه ناسیونالیسم افراطی در جهانی که روز به روز بر سلاحهای اتمیاش افزوده میشود، می تواند کارکردی بسیار منفی داشته باشد(ریتزر ،1385: 130). اگر احساسات مردم به کشورشان را از منظری کارکردی مدنظر قرار دهیم وظیفۀ هر جامعهای است که تظاهرات عاطفی مردمش را تنظیم کند، زیرا عواطف افسارگسیخته میتواند سرچشمۀ دیگری از هرج و مرج باشد. برخی از عواطف آشکارا ضروریاند؛ برای مثال عشق و وفاداری خانوادگی برای تضمین جمعیت کافی ضرورت دارند. هر چند تعیین سطح ضروری و سطح خطرناک عاطفی برای هر کسی دشوار است، اما این امر برای کارکردگرایان ساختاری نیز آشکار است که عاطفهگرایی اگر از حد خود خارج شود، تهدیدی برای نظام اجتماعی به شمار میآید (ریتزر، 1385: 144) بنابراین ما به یک بازنگری جدی در مفهوم تعلق به سرزمین و تعلق به آب و خاک نیاز داریم.
هدف از طرح همگرایی تحت عنوان ناسیونالیسم به صورت شکلی از دلبستگی به ملت این بود که انسجام داخلی یک واحد سیاسی به مثابه پایۀ ثابت توسعه به معنای عام آن تجزیه و تحلیل شود. ارگانسکی و بسیاری از نظریه پردازان توسعۀ اقتصادی اعتقاد دارند که تا زمانی وحدت عمومی و ملی پیرامون اهداف کلان یک جامعه (مثل توسعۀ اقتصادی و بسیج عمومی) پدید نیاید، توسعه در ارکان گوناگون آن جامعه محقق نخواهد شد. ناسیونالیسم یکی از مفاهیمی بود که به وحدت ملی و فرهنگی و هویت تاریخی ملل کمک شایانی کرد و مجموعۀ جغرافیایی – اقتصادی آنها را از دیگران متمایز و بسیج عمومی را فراهم کرد (سریع القلم،1381: 157). اما پس از پایان جنگ جهانی دوم و شیوع دلزدگی از آغاز جنگ، فرایند جنگ و نتایج و فجایع حاصل از جنگ، جنبشهای غلیظ ناسیونالیستی که به وفور در بین کشورهای درگیر در جنگ دیده می شد، با عزمی جهانی جای خود را در ظاهر به دولتهای صلحطلب ملی داد و ملتهایی که داعیۀ دموکراسی داشتند با مذموم دانستن دلبستگی ناسیونالیستی به کشور در تلاش برای ادامۀ حفظ و تقویت دلبستگی ملی در بین مردم کشورهایشان، به تبلیغ شکلی دیگر از این دلبستگی پرداختند که نمود آن را میتوان در شکلگیری گرایشهای میهن دوستانه مشاهده کرد. در این بین شهروندان میهندوست دیگر افرادی منفعل که دستمایۀ جنبشهای ناسیونالیستی شوند، نیستند بلکه شهروندانی فعال و منتقدند که ضمن عشق به کشور در پی کشف نقاط ضعف آن و رفع نقایص پیش روی مملکت خود هستند. بنابراین با رشد دموکراسی و گسترش حقوق شهروندی در بین جوامع، دیگر نمیتوان دلبستگی ملی را تنها مفهومی با پتانسیل ناسیونالیستی در نظر گرفت، بلکه ظرفیت دیگر که همان میهن دوستی است را نیز باید مد نظر قرار داد.
ضرورت بحث
گرچه فقدان احساس دلبستگی نسبت به مملکت، عاملی در ایجاد یأس و خودباختگی ملی در بین مردم یک جامعه است و بیانگیزگی احزابِ سیاسی عدم مشارکت فعال مردم و سیاستهای خارجی منفعلانه را به دنبال دارد؛ اما عمومیت پیدا کردن غرورِ کاذب نسبت به مملکت، در بین افراد یک جامعه، نیز میتواند منجر به شکلگیری گرایشهای ناسیونالیستی و شوونیستی شود و به گسترش جنگطلبیِ کشورها و بیگانه هراسی آنها دامن زند. پس در هر دو صورت با موقعیتی خطرناک رو به ور هستیم؛ غرور کاذب نسبت به مملکت ناشی از دلبستگی کورکورانه نیز به اندازۀ خودکمبینی مخرب است و مانعی در راه رشد و تعالی کشور محسوب میشود، پس ما به یک بازبینی جدی در مفهوم تعلق به سرزمین و آب و خاک نیاز داریم. بنابراین لازم به نظر میرسد که قائل به وجود دو نوع دلبستگی ملی شویم (میهن دوستی و ناسیونالیسم). میهندوستی، همان دلبستگیِ ملی مثبتی است که جهان امروز به آن نیاز دارد و میتواند به توسعۀ اشکال شهروندی و سیاستهای باز توزیعی کمک و بین اقلیتهای قومی و فرهنگی انسجام ایجاد کند، باعث گسترش مشارکت مدنی شود و نیاز جوامع امروز را به شهروندان فعال و متعهد فراهم نماید. در مقابل، ناسیونالیسم دلبستگیِ ملی کاذبی است که اگرچه در ایجاد انسجام و مشارکت منفعلانه در بین اعضای یک ملت کارکرد دارد و نقش ایفا میکند، اما عاملی در جهت توسعۀ سیاست خارجی تجاوزکارانه، نپذیرفتن ضعفها و نارساییهای کشور و طرد سایر ملتهاست (برابکر، 2004: 121).
عمومیت یافتن خودباوری و در پیِ آن گسترشِ احساس دلبستگی به مملکتِ خودی، به باور افراد نسبت به تواناییها و ظرفیتهای موجود و چگونگی تفسیر آنها از شرایط بستگی دارد. دستیابی به اهداف و آرمانهای پیش رو برای ملتها تنها در پرتوی عزمِ جمعی قابل حصول است و عزم جمعی، نیز برگرفته از احساس رضایت و به دنبال آن احساس دلبستگی نسبت به مملکتی است که افراد خود را با آن هویتیابی میکنند. در موقعیتِ کنونی و شرایط حساس ایران در جامعۀ جهانی، خودباوری و دلبستگیِ ملیِ مثبت ایرانیان بدون داشتن دیدی تعصبآمیز به همراه شناخت ظرفیتها و نقایص موجود و همچنین تلاش در جهت مرتفع ساختن آنها، کمک میکند تا ضمن احترام گذاشتن به نهادها و قوانین سیاسی و اجتماعی کشور و ارزیابی صحیح و منطقی از آنها با ایجاد پیوندی عاطفی نسبت به موقعیتهای ویژۀ ملی زمینهای فراهم شود تا بتوان با تکیه بر استعدادها و تواناییهای بومی و منابع در اختیار، نیازها ونیز دستیابی به خواستهها و آرمانهای پیش رو برآورده شود.
اهداف اصلی این مقاله عبارت است از:
- مفهومسازی دلبستگی ملی در دو شکل میهندوستانه و ناسیونالیستی
- توضیح مفهومی ناسیونالیسم
- توضیح مفهومی میهندوستی
همچنین این مقاله در صدد است تا به سوٌالات زیر پاسخ دهد:
- دلبستگیِ ملی در بین افراد جامعه به چه اشکالی میتواند تجلی پیدا کند؟
- میهندوستی به عنوان نمودی از دلبستگیِ ملیِ مثبت چگونه است؟
- ناسیونالیسم به عنوان نمودی از دلبستگیِ ملیِ منفی چگونه است؟
- وجه تمایز میهندوستی و ناسیونالیسم چیست؟
چارچوب نظری
دیدگاههای نظری دربارۀ دلبستگیِ ملی[5] و به دنبال آن احساس غرور یا سرشکستگی متنوع و با جهتگیریهای متمایز است. برخی از نظریهپردازان معتقدند که دلبستگیِ درون گروهی و در سطح وسیعتر دلبستگی به ملت به وجود آورندۀ غروری است که الزاماً با نفی سایر برونگروهها و دیدگاه خصمانه نسبت به آنها و برتر دانستن گروه و ملت خودی همراه است، بنابراین دلبستگی ملی تنها میتواند در شکلی ناسیونالیستی - با تعریف مطرح شده در این مقاله- تجلی پیدا کند. این دیدگاهِ یک بعدی به وفاداریِ درون گروهی توسط نظریهپردازان مختلف مورد انتقاد قرار گرفته است، چرا که افراد درون گروه ممکن است گروه خود را دوست داشته باشند بدون اینکه نسبت به برون گروهها موضعگیری خصمانهای داشته باشند یا حتی افراد ملتی ممکن است احساس مثبتی نسبت به کشورشان از خود بروز ندهند، اما در مقابل، دیدگاهی خصمانه نسبت به سایر ملتها داشته باشند. در مقابل، برخی نیز در ضمن انتقاد به دیدگاههای یک جانبۀ نظریهپردازان ناسیونالیستی، معتقدند که دلبستگی ملی جنبۀ دیگری هم دارد، اما مورد غفلت واقع شده است و زمان بحث از ناسیونالیسم گذشته و در دنیای دموکراتیک مدرن، کشورها به سمت میهن دوستی- با تعریف مطرح شده در این مقاله -میل پیداکردهاند. از دید این نظریهپردازان، ادعای گزافی نیست اگر بپذیریم در ضمن عشق به وطن و اتخاذ دیدگاهی میهندوستانه، میتوان ازگرایشهای تبعیضآلود ناسیونالیستی در امان بود. اما دیدگاه سومی که به نظر واقع بینانهتر میآید هر دو شکل دلبستگیِ ملی را مد نظر قرار داده است و تقلیل آن را به شکل میهندوستانه یا ناسیونالیسم نپذیرفته است. مسئلهای که قابل توجه است، این است که در جوامع امروزی، حتی در یک کشور با نظام دموکراتیک نیز با مجموعهای از شهروندان با گرایشهای مختلف روبه رو هستیم، بین این افراد، هم گرایشهای ناسیونالیستی دیده میشود و هم گرایشهای میهن دوستانه؛ و نمیتوان ادعا کرد که در جوامع مدرن و دموکرات امروزی، همۀ افراد میهن دوست هستند و یا اینکه در مقابل، در جوامعی که با توجه به معیارهای موجود، غیر دموکراتیک محسوب میشود تنها با انبوهی از افراد ناسیونالیست روبهرو هستیم و در بین آنها گرایشهای میهندوستانه مشاهده نمیشود. بنابراین تقلیل دلبستگیِ ملی تنها در شکل ناسیونالیستی یا میهندوستانه درست به نظر نمیآید و لازم است که در بررسیِ این مفهوم هر دو شکل آن مورد کاوش قرار گیرد.
در ادامه به منظور معرفی چند تن از نظریهپردازان این حوزه، دیدگاههای نظریهپردازان را در سه دسته دیدگاههای نظریِ ناسیونالیستی، میهندوستانه، و رویکردهایی که از هر دو شکل دلبستگی ملی صحبت کردهاند را مورد بررسی قرار میدهیم.
الف) رویکردهای نظری ناسیونالیستی در تبیین دلبستگی ملی
بیشتر نظریهپردازان این حیطه در زمرۀ نظریهپردازان روانشناسیِ اجتماعی قرار میگیرند، اما در میان پیشگامان نظریهپردازان کلاسیک، نیز تریشکه و وبر از جمله نظریهپردازانی بودند که دیدگاهی ناسیونالیستی نسبت به احساسات ملی داشتند. آنها دولت را صحنۀ رقابت دایمی میان ملتها ترسیم میکنند. یکی از مواردی که تریشکه نسبت به آن تاٌکید عمده دارد، وجود قدرت به عنوان مشخصهای ممتاز برای دولت است. تریشکه در این خصوص معتقد است که هیچ قدرتی مافوق دولت وجود ندارد و دولت هیچ تعهدی ندارد و از افراد انتظار میرود که در مقابل دولت از خود اطاعت بیچون و چرا نشان دهند(گیبرنا، 1378: 61). تریشکه در تأیید عقاید ناسیونالیستی خود تأکید میکند که: "هر ملتی در مورد خودش اغراق میکند" و مهمتر اینکه ملت بدون داشتن چنین احساسی دربارۀ خود فاقد آگاهی از اجتماع بودن خویش خواهد بود" (همان، 21). وبر حتی یک تئوری راجعبه ناسیونالیسم تدوین نکرد، بلکه طرز رفتاری "ناسیونالیستی" در طول زندگیاش اتخاذ کرد. وبر به آلمانیها به عنوان "نوع پیشرفتهتر بشر" اشاره کرده است. اصطلاحات داروینی به کار گرفته شدۀ وبر-"مبارزه" ، "شایستگی" ، "گونههای بیشتر توسعه یافته" و "کمتر توسعه یافتۀ بشریت"-که برای اشاره به ارتباط میان ملتها و مراحل مختلف توسعهشان به کار برده است، طرز جهتگیریِ آشکار ناسیونالیستی آلمانی وی را نشان میدهد(همان، 57).
نظریهپردازانی که تنها از دید ناسیونالیستی به بررسی دلبستگیِ ملی پرداختهاند، وفاداری درونگروهی را تنها در کنار خصومت برونگروهی معنادار تلقی میکنند. این جهتگیری را به وضوح میتوان در نظریۀ هویتِ اجتماعیِ تاجفل و نظریۀ خود مقولندی ترنر دید. با رشد تئوری هویت اجتماعی تاجفل و ترنر ، فرض تقابل منفی بین دیدگاههای درون گروه و برون گروه در سطح روانشناسی اجتماعی حفظ شد. تاجفل گروههایی که مردم به آن تعلق خاطر دارند را منبع مهم دلبستگی و عزت نفس میداند که به افراد هویت و احساس تعلق میدهند. نظریۀ هویت اجتماعی هنری تاجفل (SIT) و نظریۀ خود مقولهبندی (SCT)جاناتان ترنر بر مکانیسمهایی تأکید دارد که به افراد اجازه میدهد تا عضویت گروهی و مقولهبندی را به عنوان قسمتی از مفهوم خود درونی کنند. تاجفل و ترنر تلاش کردند تا حداقل شرایطی را که موجب میشود اعضای یک گروه هنگام مقایسه بین گروه خودی و گروههای دیگر به نفع گروه خود موضع بگیرند را مشخص کنند.
تاجفل معتقد است هویت اجتماعی منجر به جانبداری از درون گروه میشود و ارزیابی افراد از گروه خودی همیشه به گونهای مثبت است و افراد هنگام مقایسه بین گروه خودی و گروههای دیگر ابعادی را برای مقایسه برمیگزینند که باعث شود نتایج مقایسه در پایان به نفع گروهی که به آن تعلق دارند رقم بخورد. این مقایسۀ مطلوب به نفع گروه خودی باعث بالا بردن عزت نفس و وفاداری افراد به گروه میشود. فرایند تبعیض گذاری به این دلیل اهمیت دارد که زمینه را برای مطالعۀ اینکه چرا فردی خود را به گروهی متعلق میداند و از آن احساس خوشایندی داشته دارد فراهم میکند (دراکمن، 1994: 9-48).
ماریلین بی برور[6] نیز با اتخاذ دیدگاهی مشابه، معتقد است که افراد تنها با گروههای دیگری که از نظر فیزیکی و فرهنگی به آنها شبیه باشند تعامل دارند و از سایر گروهها دوری میکنند؛ این امر باعث تبعیض قائل شدن بین گروه خودی و برون گروههای متفاوت میشود. برور درنظریۀ خود بر این مسئله تاٌکید دارد که رویکرد متداول قوم مداری، جانبداری درون گروهی و پیشداوری در برگیرندۀ عشق درون گروهی و تنفر برون گروهی است. موجودات انسانی برای بقا احتیاج به تبادل اطلاعات، استفاده از منابع مشترک و همکاری متقابل دارند. تمایزات اجتماعی و مرزهای مشخص گروهها مکانیسمی را برای به دست آوردن همکاری و وابستگی متقابل و در درون گروه، اعتماد متقابل را ایجاد میکند. همچنین زمینه را برای همکاری دو طرفه با برون گروهها فراهم میکند. وابستگی و امنیت ادراک شدۀ درون گروه باعث جذب افراد به هم میشود و تأیید شدن یک فرد به عنوان عضو مشروع گروه تبعیت از هنجارهای گروه را در او برمیانگیزاند. افراد از رفتارها و سمبلها برای تمایز درون گروه خود با برون گروهها و برای تضمین اینکه مزایای درون گروه در انحصار خودشان باقی بماند، استفاده میکنند. بر این اساس هویتیابی گروهی متضمن تولید نیازهای متضاد برای پذیرش و همانند سازی درون گروه و تمایز از برون گروه است(برور، 1999: 433).
از دید بیلینگ نیز ناسیونالیسم یک ایدئولوژی است که از هر ملتی به صورت یک "واحد" حفاظت میکند و دائماً از طریق فعالیتهای سمبلیک، مثل احترام گذاشتن به پرچم، باز تولید میشود. تمایز بین درون گروه یا «ما» و «آنها» به طور پیچیدهای با ایدۀ ملت و ناسیونالیسم به عنوان معیاری برای تشخیص اینکه چه کسی خودی و چه کسی غربیه است، همراه است(گراسویتز، 2007). از نظر بیلینگ ناسیونالیسم نیروی خفتهای نیست که خود را تحت شرایط فوقالعاده بروز دهد یا نوعی فاجعۀ طبیعی که به صورت خودجوش و پیشبینی ناپذیر حادث شود؛ ناسیونالیسم گفتمانی است که به صورت مداوم آگاهی ما و شیوۀ فهممان را از جهان سازمان میدهد؛ و باز تولید ما تحت عنوان «ملت» هویت جمعی ما را میسازد. ناسیونالیسم شکلی از دیدن و تفسیر کردن است که گفتار، کردار و طرز تلقیهای روزانۀ ما را تحت تأثیرقرار میدهد(اوزکریملی ، 1383: 15). تاٌکید بیلینگ بر این مسئله است که تمایز گذاشتن بین میهندوستی و ناسیونالیسم کاری عبث و بیهوده ا ست و همۀ افراد کم و بیش در گفتمان ناسیونالیستی شرکت میکنند. این مفهوم بنا به عادت در جامعه ساکن شده و در ساخت زندگی و سیاست ما ریشه دوانیده و در همه جا حاضر است.
ب) رویکردهای نظری میهندوستانه در تبیین دلبستگی ملی
میتوان این گونه ادعا کرد که بیشتر نظریهپردازان این حیطه نظریهپردازان مکتب انتقادی هستند و پیشگام آن هابرماس است. نظریهپردازانی که با انتقاد از هویت ملیای که زمینهساز دیدگاههای ناسیونالیستی است در پی گسترش میهندوستی در جوامع کنونی هستند. البته در بین نظریهپردازان کارکردی کلاسیک نیز میتوان این چنین گرایشی را یافت که نمونۀ بارز آن جهتگیریهای دورکیم است.
شاید بتوان نخستین بارقههای میهن دوستی را در آثار دورکیم یافت. وی ناسیونالیسم را قبول نداشت و آن را گونۀ شدید یا تاریک میهندوستی مینامید. او میهندوستی را این گونه تعریف میکند: احساسی که افراد را به جامعۀ سیاسی ربط میدهد، طوری که کسانی که در ساخت آن نقش دارند، به وسیلۀ شبکهای از احساسات با همدیگر ارتباط پیدا میکنند(مک گراون، 1384 :251). او آرمان ملی را با آرمان بشری برابر میداند و معتقد است هر دولت به ارگانی مبتنی بر آرمان بشری تبدیل میشود تا جایی که میپذیرد وظیفۀ اصلی آن توسعه از طریق گسترش مرزها نیست بلکه افزایش سطح اخلاقیات اعضایش است. بنابراین، جوامع باید به لحاظ برخورداری از بهترین نوع سازماندهی و دارا بودن نهاد اخلاقی بر خود ببالند نه به دلیل بزرگترین یا ثروتمندترین بودن در میان جوامع دیگر(گیبرنا، 1378: 6- 45 ). از نظر دورکیم ناسیونالیسم نه دیگر وجود دارد و نه میتواند وجود داشته باشد.. میهن دوستی محلی(ناسیونالیسم) به یک اشتباه تاریخی بدل شده که به طور دلخواه و موافق میل، قابل اصلاح نیست(همان، 48 )
مارکس نیز به شدت از ناسیونالیسم انتقاد میکند و آن را کلاه برداری میداند. او ناسیونالیسم را همچون ابزاری در دست طبقۀ بورژوازی برای افزایش منافعشان قلمداد میکند؛ جامعۀ مشترکالمنافعی که علیه کارگران در داخل کشور و طبقۀ بورژوازی ملتهای دیگر در خارج از کشور به کار گرفته میشود(مک گراون،1384: 249). او وقوع انقلابی را در آلمان تأیید میکرد که نه تنها هدف آن ترقی آلمان در حد پیشرفتهترین کشورهای غربی بود، بلکه این کشور را قادر میکرد تا رسالتی را به انجام برساند: آزادی افراد به عنوان ابنابشر، و نه آزادی آلمانیها به عنوان آلمانی(همان،23).
درمقابلِ نظریۀ هویت اجتماعی که زمینهای برای توجیه گرایشات ناسیونالیستی است، املی مومندی نظریۀ خود را در واکنش به نظریۀ هویت اجتماعی(SIT) و بر اساس چهار مطالعه در آلمان و بریتانیا ارائه داد. او با تأکید به تمایز بین انواع مقایسهها، رویکردهای میهندوستانه یا ناسیونالیستی را ناشی از جهتگیری متفاوت نسبت به این مقایسهها در این زمینه میدانست. از نظر او مردم دوست دارند دربارۀ خود و گروههایی که به به آن تعلق دارند به گونهای مثبت فکر کنند. این مسئله یکی از موضوعات اساسی تئوری هویت اجتماعی است. احساسات مثبت به درونگروه ملی در معنای ناسیونالیستی ممکن است مستقیماً به نپذیرفتن و احساس خصومت به برونگروهها مربوط باشد که این امر در مباحث میهندوستانه، محلی ندارد. در میهندوستی انتظار میرود که ارتباط مثبت با گروه خودی، تعلق پذیری، احساس مسئولیت و دلبستگی از ابطال و نپذیرفتن برون گروهها مستقل باشد(مومندی و دیگران، 2001: 160).
مومندی و سیمون سه نوع مقایسه را برای ارزیابی درون گروهی در سطح ملی تشخیص دادهاند:
1- مقایسۀ بین گروهی که با سایر کشورها انجام میشود.
2- مقایسۀ موقتی: مقایسه با آنچه یک کشور در گذشته بوده است یا مقایسه با آنچه که در آینده برای همان کشور صورت خواهد گرفت. این همان مقایسههای خود ارجاعی[7]است که برای کاهش پیشداوریها پیشنهاد میشود.
3- مقایسه با معیارهای قطعی یا استاندارهای مطلق: مثل مقایسه با وضعیت سیاسی اجتماعی یک جامعۀ آرمانی که جامعه خواهانِ رسیدن به آن است.
بر اساس این تقسیمبندی، مومندی و سیمون به این نتیجه میرسند که مقایسههای بین گروهی تنها وسیلۀ هویتیابی گروهی نیست و برخی از اعضای گروه برای هویتیابی خود از سایر مقایسهها استفاده میکنند (همان: 161). مقایسههای بین گروهی با سایر ملتها منجر به گرایشهای ناسیونالیستی میشود، در حالی که مقایسههای موقتی یا استاندارد با رفتار مبتنی بر میهندوستی منطبق است و این امر باعث ایجاد اعتدال در احساسات دلبستگی ملی میشود و پیش شرط ثبات برای جامعهای دموکراتیک است(همان: 159). بنابراین اگر چه تئوری هویت اجتماعی بر این نکته تأکید دارد که همبستگی مثبت بین هویتیابی درون گروهی و تمایزات بین گروهی وجود دارد و در نهایت منجر به تعیین هویت ملی و ابطال سایر ملتها میشود در مقابل، مومندی به این نتیجه میرسد که این گونه جهتگیری تنها زمینهای برای گرایشهای ناسیونالیستی است، در حالی که گرایشهای میهندوستانه بر اساس مقایسههای موقتی و یا استاندارد است و به خصومت با سایر ملتها منجر نمیشود و این مسئلهای است که در تئوری هویت اجتماعی از آن غفلت واقع شده است.
یورگن هابرماس از جمله نظریه پردازان معاصر است که در واکنش به برخی از تاریخ نویسان محافظهکار آلمانی که تلاش میکردند هویت آلمانی را هنجاری و شکل قراردادی[8] و متداول از دلبستگی ملی بدانند، از میهن دوستی قانونی[9] به عنوان تنها شکل مجاز از هویتیابی سیاسی و تعیین هویتِ مدنی برای آلمان طرفداری کرد. هابرماس میهندوستی قانونی را تصدیق آگاهانۀ اصول سیاسی میداند که ناشی از هویتهای فرا قراردادی[10] است. در این بین افراد یاد میگیرند بیطرف باشند و تا آنجایی که ممکن است از امیال خود و انتظارات اجتماعی قراردادی موجود در جامعه چشم پوشی کنند. این هویتِ تمرکز زدایی[11] شده افراد را از حالت "مطلق" در میآورد و آنها را در آنچه که میخواهند به دست آورند و آنچه که سایرین از آنها انتظار دارند "نسبی" میکند(مولر، 2006: 286). در چنین جامعههای فراسنتی، دین، سنت و سایر اشکال اخلاقی قراردادی در حقوق اساسی و هنجارهای قانونی کلیتر باز تفسیر میشوند. افراد از طریق تعامل اجتماعی در فضایی عمومی که در آن امکان باز تعریف هویتهای جمعی وجود دارد با هم مذاکره میکنند. در این فضا ارتباطات آزاد پیش شرط تعیین کننده برای عقلانی شدن هویتهای جمعی است. در این بین هویتهای فراقراردادی و انعطافی بیشتر آنجایی که سنتهای ملی به چالش کشیده شدهاند و شهروندان موضعی انتقادی نسبت به آن اخذ کردهاند ، شکل میگیرد(همان: 287).
هابرماس فضای عمومی را مکانی برای بحثهای منطقی در بین شهروندان میداند. در این فضای عمومی شهروندان خود را آزاد و برابر مییابند و در فرایندهای یادگیری دموکراتیک مشارکت و اصول عام[12] را به طور میهن دوستانه تصدیق میکنند. قانون در این بین کارکردی سهگانه دارد: به طور عمومی، هم از حقایق تاریخی حفاظت؛ هم شکلی از پذیرش دموکراتیک را ایجاد؛ و هم در بین افراد دموکرات انسجام و یکپارچگی ایجاد میکند(همان: 9-288).
از نظر هابرماس دموکراسی و شهروندی هر دو در تبلور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حقوق اخلاقی خودی باید به شکل نوعی میهن دوستی دموکراتیک مبتنی بر قانون اساسی و نیز نوعی وحدت جهان وطنی تحقق یابد. پس منظور از میهن دوستی دموکراتیک مبتنی بر قانون اساسی چیزی جز نوعی از هویت مشترک مبتنی بر اصول انتزاعی زندگی دموکراتیک ملحوظ در قانون اساسی نیست و در برابر باز خوانی غیر انتقادی ملیت، فرهنگ، قومیت، دین، نژاد، زبان و تاریخ قرار میگیرد. منظور از وحدتِ جهانوطنی اتخاذ الگویی از جامعه است که بر اصول نهادین انتزاعی مثل آزادی یکسان برای تمامی شهروندانِ جهانی و بر اساس حقوقِ شهروندجهانی بنا شود و بر اصول مورد اتکای دولت مبتنی بر قانون اساسی، نیز متکی باشد(منوچهری، 1385: 20).
میهن دوستیِ قانونی شکلی از هویت شهروندی را بر پایۀ اصول دموکراتیک ایجاد میکند و به وسیلۀ مشارکت کردن در عملِ جمعی تغییر اصول دموکراسیِ قانونی[13] شکل میگیرد. اگر شهروندان در این جامعه خودشان را در تولید فرایندهای دموکراسی شورایی[14]همراه با اصول قانونیِ عام[15] شریک بدانند، این عملکردها را متعلق به خود تفسیر میکنند، به برخی از جنبههای مشترک تاریخشان دلبسته میشوند و خود را با برخی از نهادهای اجتماعِ سیاسیشان هویتیابی میکنند و به عنوان شهروندانی که دنبالهرویِ دستاوردهای جمعی اجتماعشان هستند نمود پیدا میکنند. بنابراین یک چنین میهندوستیِ قانونی میتواند اساساً جایگزین ناسیونالیسم شود(هیوارد، 2006: 5).
از جمله پیروان نظریۀ هابرماس میتوان به جین ورنر مولر اشاره کرد. او نظریۀ خود را از نگارشهای هابرماس از میهن دوستی قانونی و تئوری بحث برانگیز مدرنیزاسیون و عقلانی شدن استنباط کرده است. از دید مولر، میهن دوستیِ قانونی[16] تئوریِ جدید شهروندی و وفاداری مدنی[17] برای جوامع دموکراتیک است. هدف میهندوستیِ قانونی، به عنوان مجموعه عقاید و گرایشهایی که شکلی از دموکراسی لیبرال از قانون را تقویت میکند، ایجاد برابری و آزادی برای شهروندان است، این مسئله باعث میشود که شهروندان در این جامعۀ آزاد و برابر، همدیگر را قبول داشته باشند و تأیید کنند(مولر، 2007: 1).
از نظر مولر در کل، میهن دوستیِ قانونی آرمانی از دلبستگیِ سیاسی بر اساس رویهها، هنجارها، ارزشها و قوانین موجود در جامعۀ دموکرات لیبرال است. میهن دوستیِ قانونی شکل جدید از انسجام را در جوامع معاصر نشان میدهد که هم با ناسیونالیسم متفاوت است و هم با بینالمللی گرایی.[18] این مفهوم راه حل معضل ایجاد وفاداریِ سیاسی در جوامع چند فرهنگی است(همان، 67).
پسوند قانونی در میهن دوستیِ قانونی، نشان دهندۀ فرهنگِ قانونیِ به خصوص است که بین عام[19] (جهانی) و خاص قرار میگیرد. به عبارت دیگر شکل وابستگی و دلبستگی سیاسی در میهندوستیِ قانونی توجه به هنجارهای عام جهانیِ انطباق یافته با فرهنگهای قانونیِ خاص است. بنابراین میهن دوستیِ قانونی راهی برای ارتباط دادن ارزشهای عام با دلبستگیهای ملی و خاص است(همان: 3).
میهن دوستیِ قانونی هنگامی مجال ظهور مییابد که چگونگی سیستم ایجاد قانون به طور کلی و اصول مربوط و قوانین تولید شدۀ آن برای شهروندان توجیه شده باشد، البته از شهروندان نمیخواهند که با قانون در همۀ زمینههای خاص موافق باشند و آن را بپذیرند. بر این اساس، اگر شهروندان حتی در مورد تغییر وجوب قانونی[20] و نه تنها کاربرد قوانین اختلاف نظر داشته باشند، این امر کاملاً منطقی به نظر میرسد. اما در مواقعی که عدم توافق منطقی در مورد قوانین و چگونگی تفسیر خاص از شرایط به وجود میآید، این مسئله برای همۀ افراد جامعه، حتی برای افرادی که خود را در اقلیت میدانند، باید قابل پذیرش و توجیه باشد. برای مدیریت کردن چنین شرایطی به رویههای مشروع توجیه سازی احتیاج است و این امر در قانون اساسیِ جوامع دموکراتیک لیبرال، در نظر گرفته شده است(همان: 10).
زمانی که اقلیتها احساس میکنند که با آنها به صورتی ناعادلانه رفتار شده ممکن است با تصمیمات اکثریت مخالفت کنند. در این بین، میهن دوستیِ قانونی راه حل تأثیرگذار هم برای اکثریت و هم برای اقلیت به شمار میآید. در مورد اکثریت این امکان را به وجود میآورد که موضعی بیطرفانه اتخاذ کنند و به اقلیتها به چشم افرادی که میتوان منافعشان را در جریان تصمیمگیریها ضایع کرد، نگاه نکنند. اقلیتها هم در این شرایط با اطمینانی که از میزان پذیرششان در جامعه و اجرای عدالت در موردشان پیدا کردهاند و اینکه میتوانند در کنار اکثریت نقشی اثرگذار در جامعه داشته باشند، از میهن دوستیِ مشترک محافظت میکنند و به وجوب قانونی وفادار هستند. یک چنین وضعیتی و همزیستی مسالمتآمیز اقلیت و اکثریت نشان دهندۀ ظهور فرهنگ قانونی[21] است(مولر: 2008).
ج) رویکردهای نظری که در تبیین دلبستگی ملی هر دو شکل آن را مد نظر قرار دادهاند.
در این قسمت به بررسی نظریات نظریه پردازانی میپردازیم که غرور ملی را مفهومی دو وجهی میپندارند و معتقدند فرو کاستن غرور ملی تنها به شکل ناسیونالیستی یا به شکل میهن دوستانه، این مفهوم را به درستی بیان نمیکند. در این رویکرد با طیف وسیعی از نظریه پردازان حیطۀ جامعه شناسی، روانشناسیِ اجتماعی، علوم سیاسی و روانشناسی سیاسی روبه رو هستیم.
آلپورت در بین روانشناسان اجتماعی، بیشترین اثر گذاری را در حیطۀ مشخص کردن شرایط وضعی انتقادی[22] برای اینکه تماسهای میان گروهی به سمت کاهش پیشداوری و اعتدال حرکت کند، داشت.
اگرچه آلپورت این موضوع را میپذیرد که خصومت نسبت به دیگری یا حداقل تشخیص یک دشمن مشترک میتواند پیوستگی درون گروهی را افزایش دهد، اما او خاطرنشان میکند که مثبت اندیشی نسبت به درون گروه، لزوماً دلالت کنندۀ خصومت یا منفی اندیشی نسبت به برون گروهها نیست(دفیگرو و الکینز، 2002: 5). به علاوه عشق به درون گروه میتواند با دامنهای از دیدگاهها نسبت به برون گروهها مثل مثبت اندیشی خفیف، احساس بی تفاوتی، نداشتن دیدگاه اهانتآمیز یا در انتها داشتن حس تنفر نسبت به آنها همراه شود. بنابراین وفاداری و طرفداری از درون گروهها میتواند با دامنۀ کاملی از احساسات نسبت به برون گروه همراه شود(از احساس تنفر کامل تا حس قدردانی کامل)(برور، 1999: 430). در مدل آلپورت یک خارجی همیشه خارجی نیست، این عقیدۀ او از اینجا نشئت میگیرد که روابط درون گروهها و برون گروهها همیشه در حال باز تولید است و این تغییر در نگرش نسبت به برون گروهها از دستکاری شرایط تماس گروهها، حمایتها و همکاریها به وجود میآید. پس مرزهای درون گروهی میتواند از فردی به فردی یا از زمینهای به زمینهای دیگر و با توجه به شرایط یا نیازهای افراد یا گروهها تغییر کند. در تأیید حرف آلپورت بسیاری از محققان نشان دادهاند که افراد تحت شرایطی میتوانند سریعاً کسانی را که قبلاً برون گروه قلمداد میشدند به درون گروه باز تقسیم بندی[23] کنند (دفیگرو و الکینز، 2002: 5).
جرج اورول نیز معتقد است که ناسیونالیسم را نباید با میهن دوستی یکی گرفت. این دو مفهوم کاملاً چالش برانگیز است، اما برای فهمیدن آنها باید آن دو را از هم جدا کرد، چون این دو مفهوم متضمن ایدههای متفاوت و گاه متضاد هستند. میهن دوستی علاقۀ شدید به مکانی خاص و روشی خاص برای زندگی است. یک میهن دوست معتقد است: میهن او بهترین مکان در جهان است، اما هیچ تمایلی برای فشار آوردن بر سایر ملتها ندارد. از طرف دیگر، ناسیونالیسم شکل غیر قابل تفکیک از تمایل برای رسیدن به قدرت است. هدف همیشگی هر ناسیونالیست به دست آوردن قدرت و پرستیژ بیشتر، نه برای خود بلکه برای ملت و سایر گروههایی است که او آنها را برای ذوب شدن در هستیشان انتخاب کرده است(اورول،1945: 2)
از نظر اورول خصیصههایی را میتوان برای میهندوستان قائل شد از جمله اینکه: پیش فرضِ میهن دوستیِ اعضا در یک کشور عشق به آن است. میهندوستان میدانند که اجتماع آنها بدون استفاده از قانون نمیتواند پیشرفت کند و این مسئله جاذبۀ قوانین سیاسی را برای آنها بیشتر میکند. یک کشور را اعضایش تشکیل میدهد که به طور جمعی خودشان را به عنوان بخشی از یک اجتماع بین نسلی در نظر میگیرند. قوانین قابل اجرای جمعی هنگامی که به ضرر چیزی یا کسی است به سادگی قابل انحلال نیستند و میهن دوستان ثابت قدم به منظور بازسازی اجتماعاتشان و مرمت کردن وظایفی که بر دوششان گذاشته شده است افرادی انتقادی هستند(کالن، 2006: 3-532).
میتوان این گونه ادعا کرد که پرچمدار بحث دوگانه بودن دلبستگی ملی و تجلی آن در دو شکل میهن دوستانه و ناسیونالیستی ماریزیو ویرولی[24] است، او نظریۀ خود را در سال 1995 مطرح کرد. در این نظریه او نشان میدهد که دلبستگی ملی مفهومی است با دو ظرفیت متفاوت: مثبت (مثل ارزیابی مطلوب از دستاوردهای یک کشور) و منفی (مثل دیدگاه منفی نسبت به سایر کشورها و همچنین قضاوتهای مثبت افراطی نسبت به کشور خودی که منجر به این اعتقاد شود که کشور من از سایرین برتر است)(لاکسیت و اوری ، 2010: 3).ویرولی معتقد است که در ادبیات تحقیقی، میهن دوستی و ناسیونالیسم مترادف هم گرفته شده است و تلاش میکند تا تمایز آنها را نشان دهد. از نظر ویرولی ناسیونالیسم در اواخر دهۀ 18 در اروپا برای تقویت یگانگی وحدت قومی، زبانی، فرهنگی و همگنی مردم پدید آمد در حالی که میهن دوستی در نتیجۀ بسیج منابع اقتصادی و اجتماعی در دوران مرکانتلیسم سدۀ نوزده میلادی شکل گرفت. این فرایند در نتیجۀ تغییر آرام در ویژگیهای شخصیتی و عادتهای ارتباطی در بین افراد در جامعه به وجود آمد و آن را میتوان پادزهر ناسیونالیسم به حساب آورد(دوناهو: 2007).
از نظر ویرولی گسترش میهن دوستی در بین افراد یک جامعه، علاقه نسبت به مؤسسات و نهاد های سیاسی را به همراه دارد و این علاقه از آزادی مشترک افراد در جامعه محافظت میکند. عشق یک میهن دوست، عشق به میهن، آزادی و ایجاد اتحاد است. این عشق مهربان و بخشنده است؛ یک میهن دوست هیچ تمایلی برای ایجاد فشار بر دیگر افراد ندارد و اندیشهها و جهتگیریهای او در مورد کشورش هم تدافعی، هم نظامی و هم فرهنگی است. اما ناسیونالیسم را نمیتوان از قدرت تفکیک کرد، هدف یک ناسیونالیست کسب قدرت و حفظ اعتبار بیشتر تنها برای گروه خودی است(دوناهو، 2007) در حالی که میهن دوستان دشمنان استبداد، حکومتهای مطلقه، ظلم وستم، فساد و انحراف هستند؛ ناسیونالیستها دشمنان آمیختگی فرهنگی، ناخالصی نژادی، ناهمگونی و انفصال سیاسی- اجتماعی هستند(ویرولی، 1995: 1).
از نظر ویرولی میتوان تجلی میهن دوستی را در نظامهای جمهوری[25]دید. میهن دوستی به افراد نشان میدهد که باید شهروندانی متعهد باشند و برای دفاع از جمهوری و بهبود وضعیت زندگیشان آزادانه مشارکت داشته باشند . این رهنمود با مشخص کردن مزایای میهن دوستی، روشن شدن تعهدات و توافقات عمومی در عرصۀ اجتماع و از طریق تصویرسازی پیشرفتهای موفقیتآمیز کشور حاصل میشود، نه با استفاده از تصاویر تند و تلخ تبعیض برگرفته از حافظۀ مشترک مردم و تحریک احساسات آنها(ویرولی، 1995: 8). میهن دوستان در نظام جمهوری باید این توانایی را داشته باشند که تقاضاهای خود را از نظام حاکم مطالبه کنند و برایشان واضح باشد که چه چیزی را میپذیرند و به چه چیزی تعهد پیدا میکنند. چنین افرادی به حمایت از آزادی مشترک میپردازند و با هر فرد یا دستهای که بخواهد منفعت گروه خاصی از افراد را به جمع تحمیل کند مخالفت میکنند. میهن دوستان باید این توانایی را داشته باشند که با تبعیض و محرومیت مبارزه کنند و به دنبال ارضای حس خود بزرگبینی خود به واسطۀ هزینه کردن از آزادی دیگران یا تلاش در جهت همگن سازی دینی، قومی یا فرهنگی در جامعه نباشند(همان: 9).
رابرت تیشاتز[26] و اروین استاب نیز برای توضیح دو شکلی بودن دلبستگی ملی از دو نوع میهندوستی کورکورانه[27] و میهن دوستی استنباطی[28] نام بردهاند. آنها میهندوستی کورکورانه و استنباطی را از نظر مفهومی کاملاً متمایز میکنند.
از نظر آنها میهندوستیِ کورکورانه جهتگیری محافظهکارانه و غیر انتقادی نسبت به میهن را در پیش میگیرد و نشان دهندۀ بیمیلی افراد یک جامعه از انتقاد به کشور خودی است که به گرایشهای ناسیونالیستی و قوم مدارانه بسیار شبیه است(هودی ، 2007: 64). در میهندوستی کورکورانه، مانند گرایشهای ناسیونالیستی، افراد با در نظر گرفتن روابط بین گروهی، همیشه در ارائۀ تعریفی مثبت از کشورشان سعی دارند، آن را برتر از سایر کشورها ارزیابی میکنند و ارزیابی مثبتی از سایر گروهها ندارند. این گونه احساسات میتواند زمینه را برای توجیه سلطهگری ملی یک کشور بر کشورهای دیگر فراهم کند. میهندوستی کورکورانه عاملی برای هراسهای همیشگی از تهدیدات خارجی است و نگرانی دائمی را در مورد از بین رفتن امنیت ملی و فرهنگ ملی به دست بیگانگان به دنبال دارد. این احساس زمینه را برای اغراق در مورد تهدیدات خارجی و آسیبپذیری ملی[29] فراهم میکند و متعاقب آن نگرانی از ناخالصی و عدم یکرنگی فرهنگی را به دنبال دارد(شاتز و استاب، 1999: 5-154). میهن دوستی کورکورانه سرسخت و متعصب و سنت گراست. ارزیابی غیر واقعگرایانهای که این نوع میهندوستی از گروه خودی ارائه میکند، گاهی اوقات، به خودشیفتگی گروهی منجر و باعث عدم صبر و بردباری در مقابل سایر ملتها و حتی گرایشهای کینه توزانه و دشمنی با آنها میشود(شاتز، 1994: 21).
در مقابل، میهن دوستی استنباطی نوعی از دلبستگی به میهن به همراه گسترش فرهنگ نقد و پرسشگری از عملکردهای گروه حاکم است که تمایل برای ایجاد تغییرات مثبت در کشور را به همراه دارد. افراد میهندوست به ارزشهایی که به نفع اجتماع و سایر افراد از گروههای مختلف است، معتقدند. آنها برای ظرفیتهای مثبت یا منفی موجود درکشورشان ارزشی برابرقائل هستند؛ به این معنا که نقاط قوت کشور را عاملی در بالا بردن دلبستگی ملیشان ارزیابی میکنند، اما از شناسایی نقاط ضعف مملکت چشم پوشی نمیکنند و سعی در شناسایی و رفع آنها دارند. این روحیه دیدی انتقادی به میهندوستان استنباطی میدهد و باعث میشود این گونه افراد به سمت گرایشهای ناسیونالیستی کشیده نشوند(شاتز و استاب، 1999: 4-163).
مفهوم سازی دلبستگی ملی
دلبستگی ملی احساسی مثبت به کشور و ناشی از ارزیابی افراد از هویت ملیشان است. هویت ملی را شکل ابتدایی هویت قابل دسترس برای افراد میداند که شکل دهندۀ سایر هویتهاست. این نوع از هویت منعکس کنندۀ جنبههای مشترک مهم متعلق بودن و پیوستگی افراد به هم است و آن را نباید به منافع سیاسی یا اقتصادی ملی محض تقلیل داد(کونینگ، 2006: 4). هویت ملی فرایند پاسخگویی آگاهانۀ هر ملتی به پرسشهای پیرامون خود، گذشته، کیفیت، زمان، تعلق، خاستگاه اصلی و دائمی، حوزۀ تمدنی، جایگاه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ارزشهای ملهم از هویت تاریخی است؛ مجموعهای از نشانهها و آثار مادی، زیستی، فرهنگی و روانیای که سبب تفاوت جوامع از یکدیگر میشود(حاجیانی، 1384: 104). اگر ارزیابی افراد از هویت ملی مثبت و قابل قبول باشد، دلبستگی ملی را در پی دارد و اگر ارزیابی فرد از هویت ملیاش منفی و مأیوس کننده باشد، احساس یأس و سرشکستگی ملی را در پی خواهد داشت.
دلبستگی ملی نتیجۀ فرایندهای تاریخی و اجتماعیِ چندگانه است که در جریان تاریخ، حوادث، وقایع و دستاوردهای ملی که در گذشته کسب شده و قضاوت دربارۀ آنچه که هست و آنچه که در آینده پیش خواهد آمد، شکل میگیرد(معدل، 2008: 680). این مفهوم سازهای چند بعدی است که در هر کشوری به وسیلۀ شرایط منحصر به فرد تاریخی و اجتماعی موجود در آن شکل میگیرد و با پیشرفتهای علمی، تکنولوژی، اقتصادی، اجتماعی، رفاهی، آثار دموکراسی و میزان اثرگذاری سیاسی و نظامی کشور در سطح جهانی همبستگی دارد و پیوندی عاطفی با موقعیتهای ویژۀ ملی است و نقش مهمی در شکل دادن احترام به قوانین سیاسی کشور، زبان اصلی، قوانین اجتماعی و... ایفا میکند (مظاهری و دیگران، 1387).
دلبستگی ملی مانند طیفی عمل میکند که میتواند بسیار شدید باشد و به سمت گرایشهای ناسیونالیستی و شوونیستی برود و منجر به گسترش تمایلات جنگطلبانه و بیگانه هراسی شود، همچنین میتواند این قدر پایین باشد که عاملی در ایجاد احساس یأس و خودباختگیِ ملی در بین مردم جامعه؛ باعث بیانگیزگی احزاب سیاسی؛ عدم مشارکت فعال مردم و در پیشگیری سیاستهای خارجی موجب رفتار منفعلانه شود. در آخر، دلبستگیِ ملی میتواند حالتی از اعتدال را به وجود آورد و احساسات ملی را به سمت میهندوستی سوق دهد که در این رویکرد فرد هم به مملکت خود احساس دلبستگی میکند ، هم برای دیگر ملتها احترام قائل است و هم اجازه نمیدهد که دلبستگی بیجا نسبت به مملکتش مانع از آن شود که ضعفها و نارساییهای موجود در جامعه را نبیند. در یک جمعبندی میتوان این گونه نتیجهگیری کرد که با توجه به مباحث مطرح شده در زمینۀ دلبستگیِ ملی و اتفاق نظر اکثریت نظریهپردازان این حیطه، دلبستگی ملی را میتوان به دو شق تقسیم کرد که با توجه به تعاریف، یکی رویکرد ناسیونالیستی و تعریف عام پذیرفته شده از ناسیونالیسم است که وفاداری غیرانتقادی به ملتی و دیدگاه خصمانه به سایر ملتهاست و دیگری رویکرد میهن دوستانۀ دلبستگی ملی است که وفاداری انتقادی به ملتی بدون داشتن دیدگاه خصمانه به سایر ملتها را نشان میدهد.
شاید تعریفی که از دلبستگیِ ملی ناسیونالیستی، با توجه به نظریۀ نظریهپردازان این حیطه میتوان داد، به مفهوم قومگرایی، ناسیونالیسم قومی- فرهنگی یا ناسیونالیسم کلاسیک بسیار نزدیک باشد، ناسیونالیستی که تفاوتهای فرهنگی، دینی، قومی و نژادی را برنمیتابد؛ ناسیونالیستی که دیدگاههای انتقادی را نمیپزیرد و همچنین جهتگیری عاطفی و نه عاقلانه دارد. در مقابل، برخی از نظریهپردازان مانند اسمیت، نیز مفهوم میهندوستی را بسیار نزدیک به ناسیونالیسم مدنی میدانند. بنابراین اگر ناسیونالیسم مدنی را گفتاری ناسیونالیستی با احترام به تنوع، همراه با پدیدۀ شهروندی و نظم دموکراتیک، کمتر عاطفی و بیشتر اقناعی بدانیم که به تنوعات دینی و فرهنگی احترام میگذارد و از همه مهمتر اینکه دیدی انتقادی دارد، در این صورت و بنا بر این تعریف، ناسیونالیسم مدنی میتواند با میهن دوستی همپوشی داشته باشد.
دلبستگی ملی هنگامی که به شکلی ناسیونالیستی تجلی میکند، اغلب با اصطلاحاتی چون پیشداوری، تصورات قالبی و تبعیض همراه است. منظور از ناسیونالیسم، شکلی از دلبستگی ملی، حس تعلق به اجتماعِ ملی، احساس دلبستگی به مردم، قلمرو، تاریخ، دستاوردها و عشق به کشور و طرد غیر خودیهاست(معدل ، 2008: 680). براون ناسیونالیسم را به طور کلی نهضتِ اندیشه و عمل میداند که نوعی آگاهی و هشیاری کاذب و نادرست؛ به دنبال ایجاد یا تقویت «احساس ملی» در بین مردم؛ و از جهت ایدئولوژیک نسبتاً قوی است که برداشتی تحریف شده از واقعیت ارائه میدهد و به صورت قدرتمند رفتار سیاسی بسیاری از افراد را میسازد(سازمند، 1385: 159).
میهندوستی هویتِ گروهیِ قوی و مکانیسمِ قدرتمندِ سیاسی در مقابل تبعیض و شوونیسم[30](میهن دوستی افراطی) است که مزایای چندگانگی فرهنگی را تصدیق میکند، به تفاوتهای گروهی احترام میگذارد و بر تنفر از قوم مدارای تاٌکید دارد(دفیگرو و الکینز، 2002: 1).
هویتیابیِ میهندوستانۀ فردی از کشورش به ایجاد احساس مسئولیت و مشارکت در اعمالی که دولت ملی اخذ کرده، کمک میکند. گسترش احساس میهندوستی در جامعه به عمومیت یافتن مشارکت مدنی در بین افراد منجر میشود و به ایجاد انسجام بین آنها کمک میکند. همچنین میهندوستی از سیاستهای اجتماعی باز توزیعی[31] حمایت میکند، زیرا در پیش گرفتن این سیاستها به انسجام بین طبقات موجود در جامعه و احساس مسئولیت متقابل افراد به هم احتیاج دارد و میهندوستی میتواند چنین زمینهای را فراهم کند(برابکر،2004: 12).
از نظر آنتونی اسمیت موضع میهندوستانه به دلبستگی ملی، موضع افرادی است که مفهوم ملت را به تعریفی کاملاً قومی مقید نمیکنند و در مقابل ملت از دولت صحبت و روی مفهوم دولت- ملت تأکید میکنند. همانگونه که واکر کانر معتقد است که مفاهیم ملت و ناسیونالیسم را باید دقیقاً از مفاهیم دولت و میهن دوستی متمایز کرد(اسمیت، 1383: 27). اسمیت در ادامه، برای توصیف موضعگیری میهندوستانه از اصطلاح خنثیتری مثل "دولت ملی" به جای "ملت" استفاده میکند. منظور او از دولتِ ملی "دولتی" است که «به واسطۀ اصولِ قانونی مشروع میشود و اعضای آن میزانی از وحدت و یکپارچگی ملی (اما نه لزوماً همگونی فرهنگی) را دارند». به صورتی مشابه در بحث میهندوستی ما میتوانیم از "دولت- ملتها" صحبت کنیم، زیرا مثلاً دولتهای چند قومی به دنبال ملیت هستند و تلاش میکنند تا از طریق معیارهای انطباق و یکپارچگی، خودشان را به ملتهای واحد و متحد(اما نه لزوماً همگن_هدفی که مد نظر ناسیونالیم است_) تبدیل کنند(اسمیت، 1383: 29).
وجه تمایز میهن دوستی و ناسیونالیسیم
در آخر به منظور روشنتر شدن بحث و به طور جدگانه به بررسی تفاوتهای مفهومی دو شکل دلبستگی ملی ناسیونالیستی و میهندوستانه میپردازیم.
شاید بتوان مهمترین وجه تمایز میهندوستی و ناسیونالیسم را در «مرجع»[32] شکلگیری این دو احساس دانست. درحالی که میهن دوستی خود ارجاعی[33] است و تمایلی برای سخیف دانستن سایر ملتها ندارد، احساسات ناسیونالیستی به طور ذاتی مقایسهای است و البته همیشه به گونهای منحرفانه مقایسهای که در پایان طرف دیگری را پستتر و سخیفتر از طرف خودی برآورد میکند. برخی از نظریه پردازان این تمایز را به عنوان رقابتی مدنظر قرار دادهاند؛آنها میهن دوستی را رقابتی نمیدانند و در عوض معتقدند که ناسیونالیسم مفهومی رقابتی است(دفیگرو و الکینز، 2002: 3-12).
اگرچه ناسیونالیسم بر تفاوتهای فرهنگی تأکید میکند و سعی در پررنگ کردن آنها دارد و به تمایلات نژادپرستانه دامن میزند، اما در مقابل، میهن دوستی نیروی متحدکنندهای است که میتواند به عنوان پادزهری در مقابل تمایلات ناسیونالیستی ظهور کند. این نیروی متحد کنده، نقایص و کمبودهای ملت را به رسمیت میشناسد و تمایل بیشتری به همکاری و شاید حتی پذیرش سایر ملتها در درون گروهشان دارد( کوونینگ، 2006). ملاک ارزیابی افراد از نظر ناسیونالیسم، متعلق بودن یک فرد به گروه خودی و داشتن معیارهایی نظیر اصل و نسب، نژاد و وابستگی فرهنگی است. در مقابل، یک میهن دوست از اهداف سیستم موجود تا هنگامی که این اهداف در تناقض با ارزشهای انسانی نیست حمایت میکند، اما هنگامی که احساس کرد این اهداف تعریف شده ارزشهای انسانی را نادیده میگیرد به انتقاد از آنها میپردازد. ناسیونالیسم بر وابستگی ملی[34] افراد تاًکید بیش از حد دارد به این معنی که خودپندارۀ افراد باید کاملاً برگرفته از ملیت آنها باشد. همچنین بر سرکوب دیدگاههای متناقض نسبت به ملت تاًکید میکند، اما یک میهن دوست برای دیدگاههای متفاوت در جامعه احترام قائل است و به آنها اجازه طرح شدن میدهد(بلانک و اشمیت، 2003: 3-292).
تمایز دیگر قابل توجه بین میهن دوستی و ناسیونالیسم مربوط به محتوا و مضمون این دوگرایش است. میهن دوستی ناشی از اعتقادات و ارزشها نسبت به سیستم اجتماعی یک کشور است که دلبستگی به ملت، نهادهای آن و دستاوردهای آن در زمینههای مختلف مخصوصاً دلبستگی به دموکراسی و یا پا فشاری برای حفظ آن را به دنبال دارد. در حالی که ناسیونالیسم اغلب در واکنش به تمایل برای پیشرفت منافع ملی در ترتیبات بینالمللی قوت میگیرد و دلبسته به اصول و نهادهای موجود است و تغییر در آنها را به راحتی نمیپذیرد(دفیگرو و الکینز، 2002: 12).
اگر میهندوستی و ناسیونالیسم را با دو نوع دلبستگی نسبت به ملت یعنی دلبستگی احساسی[35] و دلبستگی ابزاری[36] ارتباط دهیم، میهندوستی دلبستگی ابزاری و ناسیونالیسم دلبستگی احساسی را نسبت به کشور به همراه دارد. دلبستگی احساسی بازتاب دهندۀ سمبلهای فرهنگی و درجۀ متفاوتی از دلبستگی به سمبلهای تاریخی و ملی میشود، مثل دلبستگی به سنتها، آداب و رسوم و پول رایج کشور. همچنین این نوع دلبستگی، بیگانه ستیزی و بیمیلی نسبت به پذیرفتن تغییر، خصوصاً هنگامی که چنین تغییری هویت ملی را به چالش میکشد، را به همراه خواهد داشت. در مقابل، دلبستگی ابزاری یا میهن دوستی با مزایای شهروندی مرتبط است که قضاوتهای عاقلانه دربارۀ مکانیسمها و کالاهای متفاوت اجتماعی مثل تحصیلات، سیستم بهداشتی، اقتصادی، جنبههای توزیعی و رویههای عدالت اجتماعی و.... را در بر دارد(روث و بورگان، 1998: 743).
تمایز دیگر این دو مفهوم را میتوان در منشأ شکلگیری آنها جستجو کرد. از نظر واکر کانر[37] ناسیونالیم هرگز نمیتواند صرفاً جستجوی عقلانی برای کالاهای جمعی باشد. ناسیونالیسم بیش از هر چیز عشق به ملت- قوم[38] در مقابل میهندوستی- یعنی وفاداری به دولت ارضی- است . در واقع میهن دوستی نوعی وفاداری "عاقلانه" است و میتواند به صورت عقلانی توضیح داده شود. اما "ناسیونالیسم قومی" را هرگز نمیتوان به صورت عقلانی تبیین کرد و توضیح داد. در ناسیونالیسم "آنچه هست" مهم و اساسی محسوب نمیشود، بلکه مهم آن چیزی است که احساس میشود. اعتقاد و ایمان راسخ به تبار و دودمان مشترک، مبتنی بر حقایق و عقل نیست، بلکه مبتنی بر احساسات قومی و ناعقلی[39] (نه ضرورتاً غیر عقلانی[40] )اعضاست. انگیزههای آن را میتوان مطالعه کرد، ولی نمیتوان به صورت عقلانی توضیح داد. تلاش برای ارائۀ تبیین عقلانی از آن به معنای عدم درک عمق و قدرت ایمان ملی است(اسمیت،1383: 1-100).
هدف نهایی ناسیونالیسم گسترش ارزیابی مثبت تعمیم یافته از ملت است؛ به عبارت دیگر، ناسیونالیسم در پی آرمانی ساختن[41] ملت است. در مقابل، میهندوستی اعتقاد دارد که ملت آرمانی نیست و باید بر اساس وجدان انتقادی ارزیابی شود، به عبارت دیگر، ملت از نخبگان درون گروه مستقل است و باید عملکرد نخبگان ارزیابی انتقادی شود(بلانک و اشمیت، 2003: 3-292).
جدول شماره 1: وجه تمایز دو مفهوم ناسیونالیسم و میهن دوستی
دلبستگی ملی وجه تمایز |
ناسیونالیسم |
میهندوستی |
مرجع شکلگیری |
مقایسهای و رقابتی |
خودارجاع و غیر رقابتی |
نوع دلبستگی |
احساسی |
ابزاری |
نوع جهت گیری |
غیرانتقادی |
انتقادی |
منشأ شکلگیری |
عاطفی |
عاقلانه |
محتوا و مضمون |
ناشی از پیگیری منافع ملی در عرصۀ بینالمللی |
ناشی از ارزیابی سیستم اجتماعی-سیاسی داخلی |
ملاک ارزیابی افراد |
اصل و نسب، نژاد و فرهنگ |
ارزشهای انسانی |
هدف نهایی |
آرمانی ساختن ملت |
گسترش وجدان انتقادی در بین شهروندان |
نتیجهگیری
در این مقاله ضمن بررسی دلبستگی ملی به عنوان مفهومی دو وجهی به منظور مستند ساختن این موضوع به بررسی نظریات موجود در این حوزه پرداخته شد. در نظریاتی که با رویکردی ناسیونالیستی به بررسی مفهوم و ابعاد دلبستگی ملی میپردازند وفاداری درون گروهی را تنها در کنار خصومت برون گروهی معنادار تلقی میشود و نظریهپردازانی که دلبستگی ملی را از رویکردی میهن دوستانه بررسی کردهاند، معتقدند لازمۀ استمرار حیات جوامع دموکراتیک در دنیای معاصر تنها شکل میهن دوستانۀ دلبستگی ملی است. در ادامه دیدگاههایی که دلبستگی ملی را به عنوان مفهومی با دو ظرفیت متفاوت ناسیونالیستی و میهن دوستانه در نظر گرفتهاند، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
مفهوم دلبستگی ملی نزد اکثریت اعضای جامعه متناسب با شرایط و موقعیتی است که کشور و آن جامعه در آن وضعیت قرار میگیرد. در مواقعی که یک کشور در معرض تهدیدهای بیرونی باشد و حاکمیت آن در خطر قرار گیرد رویکرد ناسیونالیستی مفهوم دلبستگی ملی پررنگتر میشود، اما هنگامی که جامعه در حالت ثبات و منطقی با اتخاذ رویکرد پیشرفتگرایانه خواهان رقابت و کسب جایگاه والاتر نسبت به سایر جوامع است و یا هنگامی که سهم و وزن بالاتری در کسب شاخصههای پیشرفت داشته باشد، فضای حاکم بر جامعه بیشتر به سمت میهن دوستی میل پیدا میکند.
نوع تقابل جوامع با یکدیگر میتواند کیفیت دلبستگی ملی را تحت تأثیر قرار دهد. روابط ستیزه جویانۀ جوامع در سطح کلان به دلیل افزایش تهدیدها و لزوم حفظ انسجام درونی و تقویت وحدت داخلی در پیشگیری سیاستهای ناسیونالیستی از سوی جوامع را در پی دارد و شدت این مسئله در اهمیتی که به مؤلفههای ناسیونالیستی داده میشود، مثل اولویت دادن به قلمرو سرزمینی یا پیشینۀ تاریخی، حاکمیت سیاسی، وحدت فرهنگی و... تجلی می یابد. اما زمانی که تعاملات بین کشورها پیوسته و با همکاری مداوم و حفظ همراه باشد، مفهوم دلبستگی ملی میتواند رنگی میهندوستانه بگیرد و مسلماً میزان اهمیت لحاظ شده برای مؤلفههای میهن دوستی مثل اجرای دموکراسی، احترام به تفاوتها، گسترش عقلانیت، وحدت سیاسی نه صرفاٌ وحدت قومی و فرهنگی و... میتواند در عمومیت یافتن این احساس در بین اعضای جامعه تأثیر گذار باشد.
در یک جمع بندی کلی باید اذعان داشت که اتخاذ رویکردهای ناسیونالیستی یا میهن دوستانه، ناشی از شرایط و وضعیت جوامع و همچنین ارزیابی اعضای آن جامعه نسبت به شرایط موجود و ایدهآلهای نهفته در ذهنیت جمعی آنان میباشد. بنابراین مفهوم دلبستگی ملی مفهومی ایستا نبوده و درگذر زمان و ارزیابی موقعیت جوامع نسبت به یکدیگر در معرض تحول و دگرگونی قرار میگیرد.
از آنجایی که دلبستگی ملی مانند یک طیف عمل میکند، هم جنبۀ مثبت دارد و هم منفی، در نظر گرفتن آن تنها با رویکردی ناسیونالیستی یا میهن دوستانه فرو کاستن بحث است. داشتن دیدگاهی یک بعدی به وفاداری درون گروهی، توسط نظریهپردازان مختلف مورد انتقاد قرار گرفته است؛ چرا که افراد یک درون گروه ممکن است گروه خود را دوست داشته باشند، بدون اینکه نسبت به برون گروهها موضع گیری خصمانهای اتخاذ کند، یا حتی افراد یک ملت ممکن است احساس مثبتی نسبت به کشورشان از خود بروز ندهند، اما دیدگاهی خصمانه نسبت به سایر ملتها داشته باشند. همچنین مسئلهای که قابل توجه است، این است که حتی در جوامع امروزی، حتی در یک کشور با نظام دموکراتیک نیز با مجموعهای از شهروندان با گرایشهای مختلف روبه رو هستیم. بین این افراد هم گرایشهای ناسیونالیستی دیده میشود و هم گرایشهای میهن دوستانه؛ و نمیتوان این گونه ادعا کرد که در جوامع مدرن و دموکرات امروزی، همۀ افراد میهن دوست هستند و یا اینکه در مقابل در جوامعی که با توجه به معیارهای موجود، غیر دموکراتیک خوانده میشود همۀ افراد گرایشات ناسیونالیستی دارند و در بین آنها گرایشهای میهن دوستانه مشاهده نمیشود. اما همانگونه که گیبرنا ادعا میکند این نکته نیز درست است که برداشت جهانی از دنیایی که ما امروزه آن را تجربه میکنیم، راهگشای "آرمانهای انسانی" است و عمیقاً اهداف و محتوای ناسیونالیسم را متحول میکند؛ بنابراین میتوان به این مسئله خوشبین بود که با گسترش فرهنگ نقد و رشد شاخصهای دموکراتیک در بین جوامع میتوان به ضعیف شدن گرایشات ناسیونالیستی و تربیت شهروندانی میهن دوست امیدوار بود که ضمن ارزیابی واقع بینانهای که از شرایط موجود کشورشان دارند به شناخت نقاط ضعف و نارساییهای موجود میپردازند و این دلبستگی عاقلانهای که در خود احساس مینمایند زمینه ساز همت جمعی آنها در رفع نقایص موجود و پیشبرد کشور به سمت اهداف مورد نظر باشد.
منابع
1 عضو هیئت علمی و استادیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه اصفهان j.hashemian@ltr.ui.ac.ir
2 عضو هیئت علمی و استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان اصفهان
3 عضو هیئت علمی گروه جامعه شناسی و استادیار دانشگاه تهران
4 کارشناس ارشد جامعه شناسی دانشگاه اصفهان
[5] . National attachment
[6] Marilynn B Brewer
[7] Self-referential
[8] Conventional
[9] Constitutional Patriorism
[10] Post-Conventional identities
[11] De-centered
[12] Universal
[13] اصولی که از حقوق انسانی و آزادی و برابری باز تولید میشود و شکل انسجام یافت قانونی است که خود را از طریق مشارکت سیاسی باز تولید میکند.
[14] Democratic deliberative processes
[15] Unuversalistic constitutional principle
[16] Constitutional patriotism
[17] Civic allegiance
[18] Cosmopolitanism
[19] universal
[20] مشروع دانستن ایجاد قوانین و چرایی به وجود آمدن آنها
[21] Constitiational calture
[22] Critical situational
[23] Recategorize
[24] Maurizio viroli
[25] Republic
[26] Robert T.Schatz
[27] Blind patriotism
[28] Constructive Patriotism
[29] National vulnerability
[30] . Chauvinism
[31] . Redistributive
[32] . Refrence
[33] . Self-refential
[34] National affiliation
[35] .Sentimental attachment
[36] Instrumental attachment
[37] Walker Conner
[38] Ethno-nation
[39]Non-rational
[40] IrrationaL
[41] Idealization